من چه در وهم وجودم ، چه عدم، دلتنگم
از عدم تا به وجود آمده ام دلتنگم
راز گل کردن من ، خون جگر خوردن بود
از در آميختن شادي و غم دلتنگم
خوشه اي از ملکوت تو مرا دور انداخت!
من هنوز از سفر باغ ارم دلتنگم
گر چه بخشيد گناه پدرم آدم را!
به گناهان نبخشوده قسم ، دلتنگم
حال، در خوف و رجا ، رو به تو بر مي گردم
دو قدم دلهره دارم ، دو قدم دلتنگم
نشد از ياد برم خاطرهي دوري را
گرچه امروز رسيديم به هم ! دلتنگم!
فاضل نظري
درباره این سایت