روزها
سالها را
با تمام جواني
روي اين پله هاي بلند و قديمي
زير پا مي گذارم
بين بيداري و خواب
روبروي تو در لحظه اي بي کران مي نشينم.
راستي باز هم مي توانم
بار ديگر از اين پله ها
خسته
بالا بيايم
تا تو را لحظه اي بي تعارف
روي آن صندلي هاي چوبي
با همان خنده بي تکلف ببينم
قيصر امين پور
درباره این سایت